«لیلی و مجنون»
لیلی ای گم كرده است مجنون خود را چاك چاك
لیلی می جوید تنش را بعد چهل روز زیر خاك
مجنون من سر ندارد ای خدا در زیر خاك
ای خدا بستان تو جان این حقیر هیچ نیست باك
لیلی ای مجنون ندارد این جهان جان بر لب است
شاخکی درخت ندارد طعمه هیزم خر است
خیز زجا مجنون من بنگر در این صحرا مرا
لیلی دیرینه ات با لیلی امروز را
لیلی دیرینه ات قد رسایش خم نبود
عاشق دیرینه ات گیسوی او سفید نبود
لیلی تو در امانت داری امین نبود
لیلی ات شرمنده است تاب سه ساله بیش نبود
لیلی می چرخد به دور خاك مجنون ای خدا
در گمانم در طواف كعبه است ای خدا
همه ی فرشته ها با لیلی بر سر می زنن
چه خبره غوغا شده الامان زكربلا
لیلی در عوض بلا حیران و سرگردان شده
مجنون بی سر بریده قلب او ویران شده
بخدا ز وقتی لیلی خاك مجنون و دیده
كاروون غصه داره چون لیلی داره جون می ده
بدونید حسینیا لیلی و مجنون زیاده
به مثال لیلی و مجنون ما هیچ دین و مذهب نداره
«پایان»